درخت سبز زندگیم!
فدائیت اینجاست.
گرچه ندیدی،انچنان به دامنت چنگ زده بودم که بی پروا رهایم کردی
و من،،همچو برگی،،،پائیز وار و زمستان گونه
جانم را فدای طراوت بهارت کردم
و این کوچک بودن من،،سقوط محض بود
و تو،،که ساقه ی خشک بی ریشه گی را به تن نحیفم پیوند زدی
روز های نا امیدیم،خشک شدنم را دید
وروز های امیدواریت،،از جانم تغذیه کرد.!
واین چرخه ی بی سواد طبیعت،،
رفت ورفت
تا وقتی که رگ هایت از من پر شدند!
منم آن سبزینه ی .
درباره این سایت